دسته: داستان کوتاه

  • گناهکار

    «لطفا نظم جلسه را رعایت کنید! لطفا نظم جلسه را رعایت کنید!» قاضی چکش‌ را چندین بار روی میز کوبید. رو کرد به آقای گاو و گفت: «آقای وکیل لطفا نظم جلسه را رعایت کنید.» بعد رو به آقای دادستان گفت: «بفرمایید.» دادستان همان‌طور که خشک و محکم، شق و رق سرجای خود ایستاده بود،…

  • رنگ مو شرابی ده تومن

    بر روی سکو ایستگاه کرج به سمت گلشهر ایستاده بودم و منتظر قطار بودم تا به ایستگاه برسد. قطار بزرگ سفید و سبزی از دور دست معلوم بود و رسیدنش را با چشم‌هایم دنبال می‌کردم. حوالی ساعت‌های چهار-پنج بود و خورشید هم در کنار قطار آخرین پرتوهای نارنجی‌اش را به سمت من می‌تاباند و قصد…

  • درخت زردآلو

    چهار مرد آن‌جا نشسته‌اند. درست زیر درخت زردآلو. با یکدیگر نجوا می‌کنند و آفتاب، مو‌های مشکی و پوست طلایی‌شان را روشن می‌کند. نمی‌دانم در مورد چه چیزی سخن می‌گویند. نمی‌دانم در آن سر‌های بزرگ و سینه‌های پهن‌شان چه می‌گذرد. اما سکوت در بین صحبت‌های‌‌شان زیاد است. یکی انگشت‌هایش را در ریش پرپشت و سیاهش خلال…

  • زایش

    گل‌های ختمی پژمرده. این را بلدم. این تکرار را خوب بلدم. از حفظم. می‌دانم چه کنم. مراحل را خوب می‌شناسم، می‌شناسم. فشار، فشار، فشار. از این رنگ خوشم نمی‌آید. دفعه‌ی پیش همه‌چیز سفید بود مثل برف. حالا صورتی و این اصلا قشنگ نیست، دقیقا برخلاف بیرون از این‌جا که باران می‌آید. بیرون باران می‌بارد. چرا…